جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴

چرا دوباره روزانه شد دوات ؟
حالا نيمی ‌از جهان را روشن می‌بينم. ده روز ديگر که آن يکی چشمم را هم عمل کنند دوباره از اهل بصيرت می‌شوم. گور لق بابای کسی که از مدرنيته فقط ضايعاتش را می‌بيند. انگار که سنت هيچ ضايعه نداشت! تا همين چند سال پيش هرکس که به درد من مبتلا می‌شد نابينا می‌شد برای تمام عمر. حالا به يمن تکنيک ليزر و به دست مردی مدرن چقدر رنگ ها شفاف اند. چقدر زنده و جانبخش. ممنون دکتر پانتيه. روزم را جلا دادی.
ماهنامه کردن دوات خبط بزرگی بود. تمام روزهای آخر ماه مرا يکجا می‌بلعيد. حريف نبودم چنين بار سنگين را. حريف نبودم چنين کار يکجا را. دوات روزانه، دست کم، خرد خرد کار می‌کشيد از من. پس برگشتم به همان روال روزانه. اما اين بار با اين آگاهی که چشمم را از سر راه نياورده ام که حالا تلف کنم برای نشريه. بدهکار هم نيستم به کسی. دين من در جاي ديگری تأديه می‌شود نه نشريه. هر کس که طلبکار است بفرمايد اين بيل و اين ميدان.
بيت :
گر تو به بيل می‌زنی بستان بزن!
پس دوات ادامه می‌دهد به راه. اما در حد توان. گفتم «در حد توان» چون علاوه بر همه ی دلايلی که پيش از اين گفتم، دليل ديگری هم هست: بالا گرفتن حجم کار دوات در حالی بوده که اين اواخر وقت آزاد من کمتر از هميشه شده است. در حقيقت، از يکسال و خرده ای پيش مجبور بوده ام آخر هفته ها را برای تدريس بروم به سويس. چهل و هشت ساعت کار فشرده که هفت ساعتش در قطار رفت و برگشت می‌گذرد خستگی اش را اماله می‌کند به بقيه روزهای هفته ام. لابد می‌پرسيد چرا اينهمه کار؟ مگر مجبوری؟ بله مجبورم. آخر، کسی که نه بيمه دارد نه بازنشستگی مجبور است به فکر روز «پيری و نيستی» هم باشد که آن حکيم گفت مصيبت است. اينجا به کسی پول يا مفت نمی‌دهند. اگر کسی گفته لابد وضع خودش را گفته و قياس از خودش کرده. من از همان روز اول که پايم رسيد به پاريس مجبور بوده ام کار بکنم. سال های اول حتا در کنار تدريس، نجاری. حالا، وضع بهتر شده اما حجم کار کم نشده. تا آخرين دم حيات هم کم نخواهد شد. آخر اينجا پاريس است. خودشان اغلب هيجده ساعت کار می‌کنند در روز.
نکته ای که از قلم افتاد در آن مطالب پيش، قدردانی از کسانی بود که اين ديوانگی را داشته اند که مجاناَ ترجمه کنند يا بنويسند مطالب ارزنده ای را برای دوات. من اگر توی سر دوات زده ام سهم خودم را گفته‌ام نه سهم آنها را. بگذاريد به حساب ضعف بينائی.
آخرين نکته: نامه‌هائی که در اين مدت نوشته‌ايد، با کمال شرمندگی، ناخوانده مانده اند و اين شرکتی هم که مرا وصل می‌کند به انترنت بيست روزی بيشتر نامه‌ها را نگه نمی‌دارد. يعنی اگر در اين مدت باز نشدند آنها را می‌اندازد توی «بوته ی اجمال» که لابد می‌دانيد چه جور بوته ايست. شرمنده. اميدوارم وضع مرا درک کنيد.

دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴

درباره‌ی خاموشی يکی دوماهه و اين وضع تازه‌ی دوات

يکی دو ماهی دست دست می‌کردم بلکه نيايم کلام ختم را بنويسم. آن دلايل اساسی که از يکی دو سال پيش مغز مرا می‌خورد تا کره کره را پائين بکشم قبلاَ، همان يکی دو ماه پيش، در بخش دوم «حرف هائی با حذف شدگان محترم و حذف کنندگان نامحترم» نوشته بودم. اما انتشارش خورد به قضايای انتخابات و بعد هم قضيه‌ی گنجی و فضايی ايجاد شد که انتشار هر متنی از اين دست را بی‌معنا می کرد. حالا، با مقاديری تأخير، می‌توانيد بخوانيدش (همان بالای صفحه است؛ در ستون « از گرداننده دوات به خواننده».
از دو سه ماه پيش اما يک مشکل شخصی هم اضافه شد به آن مجموعه دلايلی که به تعطيلی دوات رای می‌دادند. اگر يکی دو ماهی بود دوات به روز نمی‌شد به اين دليل بود. همه‌ی آن نامه‌هائی هم که در اين دو ماهه فرستاده‌ايد اگر بی‌جواب مانده بود به اين دليل بود. همينجا از همه ی اين دوستان می‌خواهم عذر مرا بپذييرند. آخر مشکل شخصی من اين بود که ديگر ابزاری برای خواندن نداشتم. وضع چشم‌هايم برگشته بود به همان چهار سال پيش که کار را آخرش کشاند به اتاق عمل.
اين غيبت يکی دوماهه بعضی‌ها را نگران کرده بود. همينطور نامه پشت نامه بود که می‌آمد. ديگر بيش از اين نمی‌شد تعلل کرد. بايد برای رفع نگرانی اين دوستان هم که شده توضيحی می‌دادم برای اين غيبت طولانی. اما خستگی‌ها و دلزدگی‌‌ها مجال نمی‌داد. ديشب که بعد از مدت‌ها سرانجام نشستم پشت کامپيوتر، در آخرين لحظه فکری به خاطرم رسيد: «ماهنامه‌اش می‌کنم. اينطوری مجبور نيستم هر روز به روزش کنم. اينطوری تا يک ماه ديگر که نوبت شماره‌ی بعد است فرصت هست برای فکر کردن، و هم محالی برای استراحت و پرداختن به مداوای چشم.».
و اما درباره‌ی شکل تازه‌ی دوات چند نکته‌ای هست که بايد گفت:
1 ـ مهم‌ترين تغيير حذف شدن بخش «مطالب دندانگير رسانه‌های ديگر» است. اين بخش انرژی زيادی از من می‌برد. علاوه بر وبگردی‌های دلبخواهی، هر روز وادارم می‌کرد به مقادير زيادی وبگردی‌های اجباری. تازه اسباب گله‌گذاری‌های فراوانی هم شده بود و توقع‌های زيادی هم در بعضی از دوستان ايجاد کرده بود. توقعاتی که همخوانی نداشت نه با نيات دوات، نه با وقت و توان ناچيز من.
از بابت حذف اين بخش حقيقتاَ متأسقم اما چاره‌ی ديگری نبود. شايد در آينده به نحو ديگری جبران بکنم.
2 ـ بخش اصلی دوات (روی پيشخوان دوات) ماهی يک بار به روز می‌شود. طبيعتاَ ترتيب مطالب، از اين پس، همان ترتيب الفبائی نام نويسندگان آنها خواهد بود.
3 ـ دوات، در دور تازه اش، آخر هر ماه منتشر می شود. ظبيعتاَ منظور ماه‌های فرنگی‌ست. آخر، من با تقويم اينجا زندگی می‌کنم و، اگر کسی بپرسد، حقيقتاَ نمی‌دانم امروز چندم شهريور است يا بيستم مهر. نکته‌ی مهم اما اينجاست که دوات تا دو سه روزی پس از انتشار هر شماره ممکن است هی دستخوش تغيير و تصحيح بشود يا حتا مطلب تازه ای به آن اضافه شود. پس اگر خيال داريد مطلبی را روی کاغذ بياوريد لطفاَ چند روزی دست نگهداريد.
4 ـ بقيه قسمت‌های دوات مثل «مواد خام ادبی» و صفحه ی «طنز» که عمدتاَ اختصاص دارد به طنزهای ناخواسته‌ی ديگران کماکان در هر لحظه ممکن است به روز بشوند.
5 ـ بخش «از گرداننده دوات به خواننده» همچنان حلقه ی ارتباطی من است با خوانندگان دوات. طبيعتاَ بجز توضيحات ضروری درباره مطالب دوات، اگر حرفی داشته باشم در باره مسائلی که با آنها درگيريم همچنان جايش در همين صفحه است. بی هيچ آداب و ترتيب انتشار.
6 ـ لازم است باز هم تاکيد کنم که دوات نشريه خبری نيست. سمت حرکتش هم به سوی يک نشريه ادبی است در زمينه نقد و نظر. پس از مطالب تئوريک بيشتر استقبال می‌کند تا از شعر و داستان.
7 ـ به خاطر وضعی که برايم پيش آمده است اين شماره دوات به لحاظ ويراستاری ممکن است اشکالات فراوانی داشته باشد. اميدوارم نويسندگان مطالب و خوانندگان دوات موقعيت مرا درک کنند.
حرف‌هائی با حذف شدگان محترم و حذف کنندگان نامحترم (2)
اشاره : اگر قسمت اول اين مطلب را نخوانده ايد می توانيد اينجا را کليک کنيد.

1 ـ در حقيقت چيزی که ناممکن می کند ادامه‌ی حيات دوات را مشکل ساختاری اين نشريه است. برای آنکه مسئله بهتر درک کشود اجازه بدهيد ابتدا به مشکل بزرگتری اشاره کنم که معضل اساسی ادبيات ماست. ادبيات ما آماتوری است. همه ی ما هم آماتور(علاقمند) ادبيات هستيم، نه حرفه ای اين کار. اگر زندگی ما از راه ادبيات می‌گذشت حاصل کار چيز ديگری می‌بود و روابط و توقعات ما هم از ادبيات چيز ديگری می‌شد. اينهمه رفيق بازی و باند بازی و نان قرض دادن از يک سو و اينهمه توقعات عجيب و غريب که نويسنده قديس باشد، شريف باشد يا چه، اينها همه مال جهانی است که در آن هنوز ادبيات و هنر تبديل به کالا نشده است. در غرب، وقتی کسی 20 يا 30 يورو می‌دهد برای خريد مثلاَ رمان سلين کاری ندارد که او آدمی‌ست شريف يا سراپا رذل. او توقع دارد در برابر پولی که می‌دهد يک رمان خوب بخواند. اگر به دنبال آدم شريف باشد ديوانه نيست که 20 ـ 30 يورو بدهد انهم برای نويسنده‌ای که مرده است و اگر هم زنده بود تازه دستش به او نمی‌رسيد. آدم شريف را هرکسی در همسايگی‌اش يا در محل کارش بهتر می‌تواند پيدا کند تا در محيط های روشنفکرانه. هيچکدام از کسانی هم که سرو دست می شکنند برای ديدن نمايشگاه آثار پيکاسو کاری ندارند به آنهمه رذالتی که پيکاسو در سراسر زندگی‌اش مرتکب شد. ستايش قديس مال محيط‌های آماتوری‌ست. وقتی نويسنده‌ای مجانی می‌نويسد از ناشرش و ازخواننده‌اش طلبکار می‌شود. طبيعی هم هست. وقتی نشريه‌ای (منظور نشريه چاپی‌ست) به زحمت خرج و دخل می کند طبيعی‌ست که سردبيرش در ازاء اين بيگاری شبانه روز خود را دلخوش کند به چيزی. دلخوش کند به اينکه اسم خودش و رفقايش را سر زبان بيندازد. نان قرض بدهد و قرض بگيرد. با اين و آن تسويه حساب کند و هزار و يک کثافت کاری ديگر. از آن طرف هم شاعر يا نويسنده‌ای که مطلبش را مجاناَ در اختيار نشريه‌ای می گذارد طبيعی‌ست که کمترين توقعش انتشار آن باشد. وقتی می‌گويم طبيعی‌ست يعنی که اين محيط غيرحرفه‌ای توليد کننده اين مناسبات غيرحرفه‌ای‌ست. حالا اگر در اين محيط لجن استثنائاَ کسی توانست خودش را منزه نگهدارد(آنهم تا حدی البته) خب استثناست، قاعده که نيست. و اتفاقاَ همين محيط لجن و همين اسثتناها هستند که به بازتوليد همان انديشه « قديس» کمک می‌کنند. و گرنه در يک فضای حرفه‌ای، ناشر، چه ناشر کتاب باشد چه ناشر مجله، به دنبال کار «خوب» است. بابتش هم پول می دهد به نويسنده. نويسنده‌ای هم که کارش را می‌دهد به يک ناشر در مقابلش توقع پول دارد. حال اگر ناشری به هر دليل کاری را نپسنديد به کسی بدهکار نيست. يا او، به هر دليل، خريدار اين کالا نيست يا اين کالايی ست «اساساَ بی ارزش». اين را ديگر همه می‌دانند که رشد بی‌سابقه داستان کوتاه در آمريکا مديون مجله‌هايی‌ست که به نويسنده پول حوبی می دادند بابت چاپ داستان. جان فانته (نويسنده‌ای که بوکوفسکی به او ارادت عجيبی داشت) در رمان Ask des Dost شرح جذابی دارد از نقش اينطور مجله‌ها در زندگی نويسندگان آمريکا.
اين آماتوريسم ادبی ما، به قلمرو نشريات ادبی که می‌رسد ديگر تمام قد خودش را نشان می دهد. کجای دنيا نشريه ادبی کشکولی است از شعر و داستان و مقاله و گفت و گو؟ شعر نشريه تخصصی خودش را دارد. داستان هم . نقد ادبی هم. يکی از ناکامی های دوات اين است که از اول خواسته است خودش را بکشاند به سمت يک نشريه حرفه‌ای آنهم نشريه‌ای در زمينه‌ی نقد و نظر( به همين دليل هم تا اين حد خست نشان داده است در چاپ شعر و داستان). اما انتشار چنين نشريه ای نياز دارد به يک پشتوانه‌ی مالی درست. آخر، تا وقتی نشرياتی هستند که پول می دهند به مترجم (مثل شرق، روزنامه ايران و بعضی مجلات و ماهنامه ها) مگر ملت ديوانه‌اند که بنشينند مجاناَ ترجمه کنند برای دوات؟ البته می‌توان آگهی تبليغات گرفت و از اين راه يک پشتوانه‌ی مالی درست کرد برای پرداخت دسمتزد به مترجم و نويسنده. اما، اگر هم درست درآيد همه ی اين حساب‌هائی که کوره با کير خود می‌کرد ، تازه می‌رسيم به مشکل اصلی: يعنی ضرورت وجود يک سردبير تمام وقت برای نشريه ! و چون چنين چيزی «يافت می نشود» تازه می‌رسيم به يکی از ابتدائی ترين تناقضات ساختاری دوات. يعنی که اگر روزی هم امکانات کار حرفه‌ای در اين خاک عبيرافشان فراهم بشود باز هم سرنوشت دوات اين است که همچنان در آماتوريسم ادبی دست و پا بزند چرا که گرداننده‌اش حاضر نيست کار اصلی‌اش را رها بکند و تمام وقت بچسبد به انتشار نشريه. يعنی نه انگيزه‌اش هست و نه هيچ دليل عقلی برای اين کار .
2 ـ مهم‌ترين تناقض ساختاری دوات اينجاست که از همان ابتدا با قصد خيلی ساده ای کارش را شروع کرد. همه ما در زندگی خصوصی‌مان اگر کتاب يا مطلب خوبی به دستمان برسد توصه‌اش می کنيم به ديگران. دوات می‌خواست همين کار ساده را در عرصه‌ی عمومی بکند. اين کار ساده البته کار ساده‌ای نيست آنهم با اين ملتی که توی روی آدم می گويند کارت شاهکار است و همينکه پايت را از در بيرون گذاشتی می‌گويند « اين مردکه (يا اين زنکه ) هم دلش خوش است به اين مزخرفات صدتا يک غازی که می‌نويسد». خب؛ تا به اينجای کار هنوز مشکلی نيست. سعی کرديم کار خودمان را بکنيم. گمان هم نمی‌کنم کسی منکر باشد که دوات تن نداده است به اقتضائات اين محيط آلوده (در هر صورت قضاوتش با ديگران است، نه با خود من) مشکل از آنجائی آغاز می‌شود که برای پايبندی به همين اصل ساده ناگزير باشی به اعمال کردن سفت و سخت سليقه ی شخصی. اما اعمال سفت و سخت سلييقه شخصی تا وقتی آسان بود که دوات يک نشريه جمع و جور نقلی بود و بار اصلی کار هم روی دوش روزنوشت های خودم در «الواح شيشه ای» . اما در شکل فعلی، اداره کردن دوات کار يک جمع است نه يک فرد. و، تازه، اگر جمع همکاران جمعی درست و حسابی باشد، پيش بردن سليقه ی شخصی اساساَ امريست ناممکن. تناقض اصلی دوات در اينجاست! برای همين هم دوات در شکل فعلی اش ديگر امکان تعالی ندارد (و اين نداشتن چشم انداز خودش يکی از عوامل اصلی احساس خستگی‌ست). و اداره کردن آن به شکل جمعی هم منجر به تغيير ماهيت دوات می شود. ماهيت تازه‌ای که، البته اگر آن مشکل آماتوريسم ادبی را ناديده بگيريم، حتماَ متعالی است اما در نهايت دوات را تبديل می کند به نشريه ديگری, نشريه‌ای که حتماَ پربارتر خواهد بود ، و حرفه‌ای تر. اما برای انتشار نشريه‌ای حرفه‌ای، نه حالا نه هيچ وقت، هيچ انگيزه ای نداشته ام. بخصوص که يک نشريه حرفه‌ای وقت سردبيزش را بيشتر می‌بلعد. می‌بينيد؟ سيکل مغيوب است قضيه !
3 ـ کار کردن در اين اوضاعی که شرحش رفت باعث می شود که خستگی به تن آدم بماند. اينطوری است که گاهی وقت ها عصيان کرده‌ام. کودتا کرده ام حتا برعليه خودم. و يک هفته ای دوات را رها کرده ام به حال خودش. پس تعداد اين روزهائی که تا پايان کار دوات باقی مانده بستگی تام دارد به اينکه تا چه حد بشود با تفاهم متقابل از حجم کارها کاست. شايد اصلاَ نتوانيد حدس بزنيد که چقدر کار می‌برد همين يک الف نشريه. برای آنکه مظنه بيايد دست تان فقط يک نمونه بدهم : روزانه 50ـ 60 نامه می‌رسد که اگر اينها نامه ی ساده هم باشند خواندشان فقط دو ساعت وقت می برد(هرنامه دو دقيقه) و نوشتن جواب آنها هم اگر همينقدر وقت ببرد می شود 4 ساعت در روز! و اين خودش يعنی کار يک کارمند نيمه وقت! در حالی که وضع پيچيده‌تر از اين‌هاست. اغلب اين نامه ها يا شعری ضميمه دارند يا مقاله‌ئی يا داستانی. خواندن اينهمه کار و انتخاب مطلبی از ميان آنها يک طرف، توضيح علت عدم انتخاب کارها به نويسندگان آنها هم يک طرف! همه ی اين نامه‌ها را هم کسی بايد بنويسد که در تمام اين 18 سالی که در خارج است يک خط برای خانواده اش نامه ننوشته!
اگر کار دشوار «پاسخ به نامه ها» يکی از دلايل تعطيلی دوات باشد، که هست، اجازه بدهيد اين يک قلم از زندگی روزانه‌ی من حذف بشود. پس:
از اين به بعد خطاب به کسانی که کاری می فرستند يک نامه ی يک نواخت فرستاده خواهد شد که لااقل بدانند کارشان به دستم رسيده است. اگر مطلبی که فرستاده‌اند در راسته‌ی کار دوات باشد حتماَ منتشرخواهد شد. اگر هم نه، لطفاَ دليل نپرسند. اين را قبلاَ هم نوشته ام : «دوات ، خيلي ساده، انتشار عمومی يك سليقه‌ی شخصی‌ست، همين». و ثبت سليقه به معنای نفی کسی نيست. باور کنيد اگر کسی کارش درست باشد بدون دوات و بدون اين نشريات موجود هم امرش می گذرد. البته پيش هم ا»اده است که مطلبی گم بشود. يا از پيش چشمم دور بماند. يا غفلت بشود در خواندن ان. البته اينها همه اقتضای کار در شرايط آماتوری‌ست و اگر موقعيت را در نظر بگيريم احتمالاَ قابل بخشايش.
4 ـ

شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴

پاسخ به يک سوال تکراری درباره کتابهای موجود در کتابخانه ی دوات و فيلتريگ و بقيه قضايا

در مورد کتابهائی که ديگران منتشر کرده اند و دوات فقط به آنها لينک داده است متاسفانه کاری از دست ما برنمی آيد مگر آنکه يکی از ان حور و قلمانهائی که وعده شان داده شده در همين دنيا بيايد وردست ما و ما به خاطر شما کمی زحمتش بدهيم.
اما هرکدام از اين هشت کتابی را که خود دوات منتشر کرده اگر کسی ايميل بزند بلافاصله برایش پست می کنيم چون اينها دم دست اند و مايه اش هم سه کليک بيشر نيست و ضمناَ هيچ بدمان هم نمی آيد که آن دنيا جای مان لب حوض کوثر باشد( البته اگر احمدی نژاد آن طرف ها پيدايش نشود).
اين هم ليست کتابها :
کتابهائی که دوات منتشر کرده است (به ترتیب تاریخ انتشار):
1. جوانی (متن کامل رمان) جان کوئتزی ـ ترجمه م. سجودی | تازه|
2. عارفی در پاريس (متن کامل رمان) کامران بهنيا | تازه|
3. چاه بابل (متن کامل رمان) رضا قاسمی | تازه|
4. ماشين هاملت ساز(نمايشنامه) ـ هاينر مولر، ترجمه حسين سعدالدين
5. تحشیه بر دیوار خانگی (شعر بلند) پگاه احمدی
6. داستانهائی از بارش مهر و مرگ (متن کامل نمایشنامه) عباس نعلبندیان
7. آهستگي ـ ميلان کوندرا(متن کامل و بدون سانسور) ترجمه دريا نيامی
8. عبور از حلقه ی آتش ( دستچینی از روزنوشت های رضا قاسمی)

جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

چرا امضايم را از پای بيانيه تحريم برمی دارم؟
1 ـ با توجه به گسترده بودن دامنه ی طرفداران تحريم در داخل و خارج، به نظر می رسيد که اين بار بتوان از آن به عنوان حربه ای برای مشروعيت زدائی از رژيم استفاده کرد. دوپاره شدن مخالفان وضعيت موجود و تصميم بخش مهمی از طرفداران دموکراسی مبنی بر شرکت در انتخابات، عملاَ تحريم را به عنوان « حربه ای مشروعيت زدا» بی اثر کرده.
2 ـ از دوم خرداد به اين طرف، عملاَ، سهم ما از دموکراسی فقط جنبه ی سلبی آراء است. يعنی اگر نمی توان رای به کسی داد که مطلوب است در عوض می توان مانع به قدرت رسيدن کسانی شد که حضورشان در مراکز تصميم گيری يک فاجعه است. اين البته دموکراسی نيست، اما امکان کمی هم نيست. همين جنبه ی سلبی آراء بود که در دوم خرداد ناطق نوری و جريان بنيادگرا را عقب راند.
اخباری که از اوضاع کانديداها در ايران می رسد به شدت نگران کننده است. حضور کسانی مثل احمدی نژاد و رفسنجانی در رأس قوه مجريه يک فاجعه است. می توان بی هيچ توهمی، با رای دادن به معين، از يک فاجعه ی بزرگتر جلوگيری کرد.

سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴

حرف هائی با حذف شدگان محترم و حذف کنندگان نامحترم (1)
پيش از هر چيز مايلم تشکر کنم از دوستانی که به وسيله نامه ی خصوصی يا با نوشتن مطالبی در وب سايت يا وبلاگ شان حمايت خود را از دوات و آمادگی شان را برای کمک به تداوم انتشار اين نشريه اعلام کرده اند. اگر اين حمايت ها يکی و دوتا و ده تا بود قطعاَ با اسم و رسم از اين دوستان تشکر می کردم. اما به جهت وسعت اين حمايت ها اجازه بدهيد به همين اکتفا بشود.
در کنار اطلاعات جالبی که خوانندگان دوات به طور خصوصی به من داده اند، ابتکار جالب خوابگرد هم(اينجا و اينجا) باعث شد تا اطلاعات جامع تر و دقيق تری از وضع فيلترينگ به دست آيد.
حالا، پرسش اين است که با اين وضع چه بايد کرد؟ پرسش های ديگری هم هست که خوانندگان دوات مطرح کرده اند و در اين نوشته می کوشم به همه ی آنها پاسخ بدهم:
1 ـ از چهار سال پيش، يعنی تقريباَ از همان ابتدای کار دوات، سايت خبری گويا يعنی پربيننده ترين سايت خبری اپوزيسيون تصميم گرفت رضا قاسمی، دوات و هر چيزی را که به او مربوط است حذف کند. اين را احتمالاَ بسياری از خوانندگان دوات تا به حال فهميده اند. اما چيزی را که بعصی ها ممکن است ندانند دليل اين تحريم است. تفصيل ماجرا را قبلاَ در الواح شيشه ای نوشته ام. همينقدر بدانيد که اين پربيننده ترين سايت اپوزيسيون به خاطر شخص شخيص آقای امير محبيان (عضو شورای سردبيری روزنامه رسالت ارگان حزب مؤتلفه اسلامی) دست به چنين کار شريفی زده است! بله تعجب نکنيد! البته برای آنکه همه ی حقيقت را گفته باشم بايد بگويم انتقاد تند و تيزی هم که متغاقب اين قضيه به سايت گويا کردم در تصميم گرداننده ی اين سايت بی تأثير نبوده است. حالا چرا اپوزيسيون آزادی خواه همانقدر در برابر انتقاد بی تحمل و کينه جوست که مقامات حکومتی، البته بحثی است مفصل که جايش اينجا نيست. اما همين امر يک بار ديگر نشان داد درستی حرفی را که پيش از اين بارها و به شکل های مخبلف تکرار کرده ام: ساده لوحی است اگر تصور کنيم که همه گرفتاری ما فقط با سانسور حکومتی است. بزرگترين دشمنان آزادی خود ما هستيم. اينجاست که تقدم فرهنگ بر سياست آشکار می شود. اين که دوات را هم حکومت سانسور بکند هم اپوزيسيون حکومت البته طنزی ست تلخ، اما ماهيت مستقل دوات را يک بار ديگر مؤکد می کند.
غرض، چهار سال است که سايت گويا نه فقط انتشار هرگونه خبر مربوط به مرا سانسور می کند بلکه در بخشی هم که اختصاص داده است به «فرهنگ در سايت های ديگر» خودداری می کند از دادن لينک به اينهمه مطلبی که نويسندگان مختلف در دوات توشته اند. با اينهمه نه فقط من و سايت دوات «از صفحه ی روزگار مجو نشده ايم» بلکه در اين مدت خوانندگان دوات ده برابر هم شده اند. پس، اگر سانسور گويا توانست دوات را از صفحه ی روزگار محو بکند سانسور حکومتی هم می تواند.
2 ـ معلوم شد فيلترينگ اعمال شده در مورد دوات و بقيه سايت های ادبی و فرهنگی جنبه ی عام ندارد بلکه به شکل موضعی اعمال می شود. پس نقش خود شما در مبارزه با شرکت های سرويس دهنده ای که سايت های مورد علاقه تان را فيلتر می کنند بيش از هر کسی است: اينطور شرکت ها را تحريم کنيد. در رأس اين فيلتر کنندگان از شرکتی نام می برند به اسم پارس اونلاين.
3 ـ اينطور که از گزارش خوانندگان دوات بر می آيد هشتاد تا نود درصد کسانی که با مشکل فيلترينگ دست به گريبانند موفق می شوند به کمک فيلتر شکن از اين تور عبور کنند. البته شمارشگر سايت ها حضور کسانی را که به کمک فيلترشکن وارد می شوند اعلام نمی کند(چون سايت ورود آنها را نمی بيند) که البته اهميتی هم ندارد. مهم اين است که فيلترينگ حق خوانندگان را ضايع نکند که حالا خيالم راحت شده است که حکومت «عرض خود می برد» و فقط «زحمت خوانندگان» را کمی اضافه می کند. بعضی ها هم راه هايی پيدا کرده اند که خيلی جالب است اما نمی شود آنها را به کسی گفت چون اگر اين راه ها لو بروند فوری مسدودشان می کنند. پس اگر شما هم با مشکل فيلترينگ دست به گريبانيد نااميد نشويد. چاره هست. فقط بايد حستجو کنيد. اول از همه هم به فيلترشکن متوسل بشويد. قبلاَ، همينکه فيلترشکن تازه ای پيدا می شد، آدرس آن را روی سايت می گذاشتم. اما اين راه حل درستی نيست؛ مثل شمشير دودم است. يعنی گرچه به سرعت کار خوانندگان را راه می اندازد اما به همان سرعت هم کار سانسورچيان را راه می اندارد. پس، فيلترشکن ها را مثل رمزی مقدس بايد حفظ و دست به دست کرد. آدرس آنها را فقط به کسانی بدهيد که می شناسيدشان.
می ماند آن ده بيست درصدی که، به دليل آشنائی اندک شان با کامپيوتر و انترنت، پشت در مانده اند. برای اين حدف شده گان فعلاً راه حل های مختلفی را دوستان پيشنهاد کرده اند. بايد بهترين و کم دردسر ترين شان را نتخاب کرد. و اين کاری است که عجالتاَ به آن مشغولم. همين که به نتيجه ی مشخصی برسم با شما در ميان حواهم گذاشت.
3 ـ پرسيده ايد اگر کرکره دوات را پائين بکشم تکليف اينهمه مطلبی که روی سايت هست چه می شود؟ نگران نباشيد. فضایی که اجاره شده است برای سايت دوات قيمتش طوری است که تا زنده هستم پرداخت آن قابل تحمل است برای من. روزی هم که ديگر نبودم اين وظيفه ساقط می شود از من.
4 ـ اينکه گفته ام « دوات به پايان عمر طبيعی خود نزديک است و هر آن ممکن است کرکره اش پائين کشيده شود» برای بعضی از دوستان سؤاال شده است و خواسته اند که در تصميم خودم خوانندگان دوات را هم در نظر بگيرم.
از آنجا که پاسخ اين يکی پرسش مفصل است اجازه بدهيد در بخش دوم اين مطلب به آن بپردازم. عجالتاَ همينقدر بدانيد که اگر خوانندگان دوات را در نظر نگرفته بودم کرکره را همان 9 ماه پيش پائين کشيده بودم. اما...

دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴

پس، فيلتر کن تا بچرخيم
مدتی بود اين را حس می کردم. اما به روی خودم نمی آوردم. چون نفرت دارم از توّهم. اعلامش هم نمی کردم چون نفرت دارم از مظلوم نمائی. اما، اين بار انگار قضيه جدی است. مدتی بود می ديدم هربار که مطلبی «غيرقابل انتشار» می رود روی صفحه ی دوات(«غيرقابل انتشار» با موازين جمهوری اسلامی، البته) ناگهان آمار بازديدکنندگان به طرز وحشتناکی پائين می آيد. همزمان هم نامه هائی می رسيد از ايران که فيلتر زده اند به دوات. اين بازی موش و گربه را هم می ديدم که چند روز بعد، به محض عوض شدن صفحه ی دوات، دوباره تعداد بازديکنندگان به حالت قبل برمی گشت(اين حالت قبل که می گويم نسبی است، البته. چون قبلاَ پيش آمده بود که تا 4240 نفر هم در يک روز سر بزنند به دوات، اما مدتهاست که تعداد بازديکنندگان دوات محدود شده است به 1500 تا 2000 نقر در روز، و اين يعنی که، سوای موش و گربه بازی فيلتر اصلی مخابرات، بعضی سرويس دهندگان انترنت هم (عمدتاَ حکومتی) مدتهاست که دوات را فيلتر کرده اند).
حالا، از دو روز پيش، باز دوات را فيلتر کرده اند؛ طوری که آمار روزانه ی بازديدکنندگان حدوداَ هزار نفری کم شده است. نمی دانم اين بار هم باز موش و گربه بازی می کنند يا برای هميشه فيلتر زده اند به دوات. اما يک چيز روشن است: حضرات انگار کمی متمدن شده اند. اگر قبلاَ زنگ می زدند و صدای باز و بسته شدن اسلحه و راه رفتن چکمه های نظامی پخش می کردند حالا دارند رندانه پيام می دهند: به قلمروهای ممنوعه وارد نشو تا ما هم کاری به کار دوات نداشته باشيم.
پاسخ دوات روشن است: دوات نشريه ايست ادبی. توجه اش به سياست، اروتيسم يا هر چيز ديگری از منظر ادبيات است؛ به مثابه يکی از عرصه های تأمل. انتشار مطالب «غيرقابل انتشار» هم به نيت برطرف کردن آن نقاط کوری است که سانسور ديرپای دولتی در ديد ما و در ذهن و زبان ما حفر کرده است. اين را اگر حکومت نمی فهمد پس پای لرزش هم بنشيند. فيلتر کن تا بچرخيم!
واقعيتش، 9 ماهی است که مانيفست خدا حافظی دوات را نوشته ام. دهم اوت سال پيش می خواستم به مناسبت آغاز چهارمين سال کار دوات(10 اوت 2001) آن را منتشر کنم. اگر تا به حال دست دست کرده ام يکی بخاطر نصيحت دوستانی است که در جريان تصميم من بوده اند، يکی هم نامه های دلگرم کننده ی خوانندگان دوات. به نظر می رسد که دوات، با همه ی کاستی ها، يک خلاء اساسی را برای اهالی ادبيات پر کرده است(البته نامه های ديگری هم می رسد که سخت فرساينده اند و در فرصت ديگری به آنها خواهم پرداخت).
اما راستش ديگر نمی کشم. هر چيز عمر طبيعی خود را دارد. دوات هم به پايان عمر طبيعی خود نزديک است و، در حالت عادی، هر آن ممکن است کرکره اش پائين کشيده شود. اما اگر حکومت بخواهد پنجه اش را فشار بدهد روی گلوي دوات، من می ايستم؛ لجوج و پابرجا؛ به هر قيمت! همه ی راه ها را هم که ببندند دوات را حتا اگر شده از طريق نامه ی برقی به دست خوانندگانش خواهم رساند. دوات نشريه ای سياسی نيست، اما اگر کارد به استخوان برسد از ورود به عرصه ی سياست هم باکی نيست.
کسانی که با تکنيک انتشار مطالب به وسيله نامه ی برقی آشنا هستند لطفاَ تماس بگيرند؛ البته اگر مايلند کمک بکنند به دوات برای انتقال به فاز جديد.

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۴

درباره نشر انترنتی رمان عارفی در پاريس
کامران بهنيا از نسل دوم نويسندگان خارج از کشور است و از پرمايه ترينشان. دکترای فيزيک دارد و استاد دانشگاه است. اما ادبيات هم همانقدر دلمشغولی اوست که علم.
به گمان من، عارفی در پاريس يکی از مهم ترين و تازه ترين دستاوردهای ادبيات خارج از کشور است. و بی هيچ ترديد، قدمی است به پيش برای ژانر« رمان ـ تفکر » ايرانی. به اين رمان هم، مثل هر رمان ديگری، شايد بتوان ايرادهلئی وارد کرد. اما براستی چيزی هم آسانتر از ديدن عيب هست ؟ درست مثل آدميزاد می ماند کتاب. آنچه خيلی زود به چشم می آيد لنگی پاست، ضعف بينائی يا لکنت. کوتاهی يا بلندی بيش از حد قد که ديگر هيچ. اما برای ديدن حسن هرکس صبور بايد بود. گوش بايد سپرد و حتا دل تا مگر برسی به زيبائی درون کسی. راست است که توقع هست که بی عيب برند هر آفرينش هنری؛ اما اين « عيب » براستی چيست ؟ و چه کس مشخص می کند آن را؟ نديده ای چشم چپی که تمام ملاحت و لطف چهره ای به آن باشد ؟ قد بلند برای کسی که خودش هم بلند قد است عيب است ؟ برای کسی که فقط خواهان سرگرمی است طبيعتاَ اثری که در ژانر « رمان تفکر » باشد اثری است سراپا عيب. آما آنکه خريدار فکر باشد روی چشمش می گذارد « رمان ـ تفکر » را.
انتشار انترنتی اين هفتمين کتاب الکترونيکی دوات به نيت تقسيم کردن لذتی است که از قرائت اين کتاب با من ماند. کتابی که در شرايط فعلی امکان انتشار ندارد در ايران.
بخش اول اين رمان را قبلاَ خوانده ايد در دوات. از آنجا که نويسنده تمام متن، از جمله همين بخش اول را، بازنگری کرده است بخش اول و دوم را يکجا آورديم و پنج بخش باقيمانده را هم روزهای آينده خواهيد خواند. اين روايت برای آنهاست که که دوست دارند کتاب را روی صفحه ی کامپيوتر بخوانند. اگر قصد داريد آن را روی کاغذ بياوريد عجله نکنيد. يکی دو هفته ی ديگر نسخه صفحه بندی شده ی آن را به صورت پی دی اف می گداريم توی دوات برای آن ها که مايلند صخافی اش کنند و به صورت کتاب بخوانندش..

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۳

ای ميخ ! ای يگانه ترين ميخ!
همه ی ما کم وبيش مرکز جهان را همان نقطه ای می دانيم که ميخ طويله مان فرورفته؛ هرچند که همه معتقد باشند که اين نصرالدينِ ملا بود که چنين اعتقادی به ميخ اش داشت.
ميخ يعنی اينکه ناتوانيمان را طوری بندکشی بکنيم که حد اعلای توانائی به چشم بزند.
اگر ناتوانيم از نوشتنِ سطر درست چطور است اصلاَ قاعده ی نوشتن را بهم بزنيم؟ اين ديگ را بگذار سر سگ بجوشد توش حالا که برای من نمی جوشد. زبان شعر و داستان که نبايد شاعرانه باشد يا فاخر!
اگر تسلطی داريم به زبان داخل آدم حساب نمی کنيم کسی را که اينجا و آنجا فارسی اش لنگ بزند، حتا اگر که کارش برق بزند از فکرهای نازک و نو.
اگر غريزه ی نوشتن داريم معتقديم سواد مال شاعر و نويسنده ی پخمه ست. جوهر است که بايد داشت.
اگر سواد داريم هزار جوهر به گندمی نخريم که هرکس که اين کتاب نخوانده باشد که خوانده ام پخمه ست.
اينها همه ميخ است. و آنکس که مشغول شد به کوفتن ميخ ناچار همه ی عمر بايد اکتفا بکند به نگاهبانیِ ميخ.
نديدی آنها که رفتند ميخ شان را باد با خود برد؟ مرکز عالم که هيچ، مرکز ميخ شان هم يتيمِِ مرکز بود!

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۳

اگر شعر می نويسيد يا شعر می فرستيد برای دوات...

راستش من خواننده ی خوبی نيستم برای شعر. بگذاريد پرده در بگويم: از تمام اين يک قرن شعر مدرن فارسی فقط دو سه نفرند که کارشان چنگ می زند به دلم. آنهم نه همه ی کارها. بقيه، سطری يا سطرهای درخشانی شايد اينجا و آنجا در کارشان باشد اما شعر، به گمان من، از آن چيزهاست که ضعيف و متوسطش که هيچ، خوبش هم به هيچ دردی نمی خورد. فقط شعر عالی است که هميشه به ياد من آورده که يک خلاء عظيم هست در هستی آدم که با هيچ چيز پر نمی شود مگر با شعر ناب. پس بهتان برنخورد اگر شعر می فرستيد برای دوات و می بينيد چاپ نمی شود. شايد بد سليقه باشم من. احتمالش هست. اما يک چيز را خوب فهميده ام: همه ی شعرهای نابی که خوانده ام يک وجه مشترک داشته اند: هيچکدام کمترين شباهتی نداشته اند به هم. در حاليکه بيشتر شعرهائی که اين روزها می رسد برای دوات، و چرا نگويم بيشتر شعرهائی که اينجا و آنجا منتشر می شود همه شبيه هم اند. و، از اين بدتر، از اينهمه کلمه که به نام شعر منتشر می شود تنها چيزی که آخر سر دست آدم را می گيرد يک مشت حروف ربط و اضافه است: «از»، «در» يا « با»...
اينها نشانه اند. منشاء شان مهم نيست که مد است، تقليد است، مريدپروری است يا پروارکردن مراد. مهم اينست که اينها نشانه اند. همانقدر گواه پريشانی ذهن مايند که مونولوگ لاکی در «در انتظار گودو». اما بگذريم، کار جامعه را بايد وانهاد به جامعه شناس.
به گمانم ايرانی بايد جلوی خود را بگيرد که شعر نگويد. آخر، به خودمان اگر باشد، مادرزاد همه «شاعريم». چطور است کمی هم از اينطرف حرکت بکنيم؟ و مگر شاعری، به يک معنا، رفتن به خلاف طبيعت چيزها نيست؟ اينطور، دنيا را چه ديده ايد، شايد وقت را به کار بهتری بزنيم. و تازه، در اين حال است که اگر کسی براستی شاعر بود زور شعرش می چربد به زور او.
پس دلخور نشويد اگر که...
خلاء هستی ما بسيار عظيم تر از يک مشت « حروف اضافه» است.

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۳

نامه ی وبلاگنويسان و حمايت انتقادی دوات
نيت وبلاگنويسان خوب است اما نامه شان نامه ی بدی است. آخر، افشای جنايات آقای مرتضوی که نياز به تهديد پيشاپيش ندارد! اگر ايشان بر عليه بشريت جنايت کرده(که کرده است) چه به وبلاگنويسان فشار بياورد چه نياورد بايد جنايات او را «به گوش جهانيان رساند» . ديگر تهديد يعنی چه؟ مگر همين کاری که تا همينجا با وبلاگنويسان کرده کم کاری است؟ کافی است همينها «به گوش جهانيان برسد» تا آقای مرتضوی و رؤسا ديگر جرئت نکنند از اين غلط ها بکنند.
نکته ی ديگر اينکه چه معنائی دارد مرتضوی را مستقيماَ مورد خطاب قرار دادن؟ او حد اکثر يکی است مثل سعيد امامی که در صورت لزوم با مقداری واجبی می شود کنارش گذاشت و برای خود آبرو خريد. خطاب مستقيم به مرتضوی علاوه بر گنده کردن کسی که گنده نيست، آنهائی را از زير ضرب خارج می کند که آمر اويند.
دوات از اين نامه حمايت نمی کند اما از نيت خير نويسندگان آن حمايت می کند. منتظر هم نمی ماند!